مرد جوان و خیاط حیله گر
مرد جوان و خیاط حیله گر
مرد جوان و خیاط حیله گر: در زمان قدیم جوان غریبه ای وارد شهری می شود و ناخداگاه از حضور خیاط حیله گری در آن شهر آگاه می گردد و تصمیم می گیرد تا این خیاط دزد را رسوا کند.
هاجستم و واجستم
هاجستم و واجستم
دختری از پدرش جدا می شود و از خانه بیرون می رود. به جاهای مختلفی می رود، صحرا، دریا، آسمان، توی درختان... ولی از تمام آنها رانده می شود ، توسط گنجشک و ابر و ماهی ... و سرانجام اندوهگین به سمت خانه و پدر بر می گردد و شاد می شود
تن پیچ
تن پیچ
تن پیچ، اتومبیلی سرکش و تندرو است که به هیچ چیز مگر تند رفتن اهمیت نمی دهد در مسیر رفتنش، قوانین را زیرپا می گذارد و موجب آزار و اذیت دیگران می شود و در نهایت برای فرار از پلیس بالای کوهی گیر می افتد و سعی می کند بقیه راه را پرواز کند، اما سقوط می کند و نابود می شود
بعله
پویانمایی بعله
این فیلم توسط شعر و ریتم و موسیقی ، و در غالب بازی های کودکانه سعی در تقویت مهارت های کودکان در همکاری و ارتباط گیری با یکدیگر را دارد. و در این ضمن آنها را با ساخت و ابزار کاری مشاغل مختلف آشنا میکند.
گرگ و میش
گرگ و میش
میان تاریکی و روشنی در هوای گرگ و میش , گرگ قصد دیدن گوسفند را دارد. گوسفند در انتظار رهایی , گرگ و میش را نظاره می کند
اینک آن دیگری
اینک آن دیگری
بین دو گروه مربع های آبی و دایره های زرد جنگ سختی در می گیرد که منجر به نابودی دایره ها و پیروزی مربع ها می گردد، اما در پایان با به دنیا آمدن دایره ای زردرنگ گویا ماجرا هنوز تمام نشده است!
بارون میاد جرجر
بارون میاد جرجر
مضمونی تجریدی، شعرگونه و آهنگین است که در روایتی ساده آداب و سنن فرهنگ ایرانی و به ویژه مراسم عروسی را در قالب فرهنـگ فولکلوریک به نمایش در می آورد.
بادهای پاییزی، بادهای بهاری و دو کبوتر
بادهای پاییزی، بادهای بهاری و دو کبوتر
دختر منتظر رسیدن مرد است. کبوتر نامه مرد را به او می رساند. مرد سوار کشتی می شود. طوفان پاییزی همه چیز را به لرزه در می آورد. همه افسرده و ناامید هستند. کبوتر اما منتظر نمی ماند تا بهار فرا رسد و جستجو را آغاز می کند. او تلاش میکند ...
گنجشک و پنبه دانه
گنجشک و پنبه دانه
گنجشکی که در صحرا از دام یک صیاد به کمک دختری فرار کرده است، پنبه دانه ای را می یابد و آن را به پنبه زن می دهد که برایش بزند، سپس آن را به یک ریسنده می دهد که از آن نخ بگیرد، رنگزن برایش رنگ می زند و بافنده ای می خواهد برایش ببافد که او تصمیم می گیرد نخ را به دختر که به آن بیشتر احتیاج دارد بدهد، اما نهایتا خودش هم صاحب لانه ای گرم و نرم از پنبه دانه می شود.
رستم و اسفندیار
رستم و اسفندیار
اسفندیار به فرمان گشتاسب شاه برای اسارت رستم به زابل می رود . رستم که چاره ای جز مقابله با او نمی بیند درنهایت به کمک سیمرغ اسفندیار را مغلوب می کند .